عدالت مفهومی است که در بسیاری از ادیان، مکاتب فلسفی، ادبی، جامعه‌شناسی، نظریه‌های علوم سیاسی، تاریخی و حتی هنر مطرح شده است. برخی از آن‌ها بسیار تخصصی به عدالت نگریسته‌اند. بعضی دیگر به قول خودمان «حرف» هستند و در دنیای واقعی اثری از آن‌ها نمی‌بینیم و برخی دیگر هم در دسته‌ی ایدئولوژی‌ها قرار می‌گیرند و نتایجشان را در تاریخ می‌بینیم. 

اما مگر می‌شود مفهومی این اندازه به زندگی ما گره خورده باشد و این‌قدر از ما دور باشد که حتی فکر کردن به آن را بیهوده تلقی کنیم و سراغ این متون نرویم؟ آیا واقعا زندگی ناعادلانه است؟ اگر ناعادلانه است پس چطور زنان پس از سال‌ها توانستند حق رأی بگیرند یا سیاه‌پوستان به برده‌داری پایان بدهند؟ اگر مبارزه نمی‌کردند به این نقطه می‌رسیدند؟ آیا برابری دست‌یافتنی است؟ اگر آری، چگونه؟

در سال‌های اخیر کتاب‌هایی نوشته شده‌ که به این مفهوم مهم در فلسفه‌ی سیاسی پرداخته‌اند. اما امتیاز بزرگ این کتاب‌ها در این است که نویسندگانشان سعی کرده‌اند از پیچیده‌گویی فیلسوفان قبلی دست بردارند و پایشان را بر زمین سفت واقعیت قرار دهند و جوری توضیح دهند که همه‌ی مردم سر در بیاورند. مطالعه‌ی این کتاب‌ها دری جدید پیش چشم خوانندگان می‌گشاید و باعث می‌شود به تمام پدیده‌ها، اتفاقات، انتخاب‌ها و موقعیت‌هایشان جور دیگری بیندیشند. در این یادداشت از وبلاگ طاقچه با برخی از این کتاب‌ها آشنا می‌شویم.

چند کتاب اصلی این یادداشت مستقیم به موضوع عدالت و برابری مربوط می‌شوند و دو سه کتاب دیگر غیرمستقیم به عدالت می‌پردازند؛ در این کتاب‌ها بیشتر قرار است درمورد این بخوانیم که چطور در برابر بی‌عدالتی مقاومت کنیم و ناامید نشویم.

چرا نمی توانیم منتظر بمانیم؟

«بی‌عدالتی در هر جا تهدیدی است برای عدالت در همه‌جا.» این شاعرانه‌ترین جمله‌ای است که مارتین لوترکینگ، رهبر جنبش حقوق مدنی آمریکایی‌های آفریقایی‌تبار سر داد تا بتواند فریاد دادخواهی خویش را به گوش دنیا برساند. سال ۱۹۶۳ در بیرمنگامِ آمریکا کارزاری علیه تفکیک نژادی و نابرابری اقتصادی به راه افتاد. لوترکینگ در ابتدای این کارزار دستگیر و زندانی شد. او در سلول خود خطاب به هشت کشیش سفیدپوست بیرمنگامی که او را فتنه‌گر غریبه خوانده بودند نامه‌ای بلند و چندبخشی می‌نویسد و در آن از رنجی که سیاه‌پوستان متحمل می‌شوند می‌گوید: «در بیرمنگام هستم زیرا بی‌عدالتی اینجاست. همانند پیامبران قرن هشتم پیش از میلاد که روستاهای خود را ترک کردند و پیغامِ «چنین گوید خداوندگار ما» را به فراسوی سرزمین خود بردند… من نیز بر آن شدم که حکایت‌نامه‌ی آزادی را به فراسوی زادگاه خود برسانم… از من ساخته نیست که در آتلانتا در گوشه‌ای به بطالت بنشینم و رخدادهای بیرمنگام را نادیده بگذارم.

 

ما در شبکه‌ی گریزناپذیری از روابط متقابل گرفتاریم، با جامه‌ی یگانه‌ی سرنوشت بر تنِ ما همه. هر آنچه بر شخصی اثر مستقیم بگذارد، بر همگان اثر نامستقیم می‌گذارد… . کسی نمی‌تواند منکر این حقیقت شود که بی‌عدالتیِ نژادی این شهر را فرا گرفته است… . گزیری نبود جز اینکه دست به کارِ اقدام عملی شویم تا این گونه خودِ پیکرهایمان را وسیله‌ای برای نمایش وضعیتمان در برابر وجدان جامعه‌ی محلی و ملی سازیم.» و اینگونه لوترکینگ با تزکیه‌ی نفس و مقاومت خشونت‌پرهیز و صلح‌طلبانه (که در این کتاب شرحشان می‌دهد) به همراه جمع کثیری از سیاه‌پوستان و سفیدپوستانی که همراه او شده بودند، به پا خاست تا «پیکر»ش را نمادی برای مبارزه با این بی‌عدالتی فراگیر قرار دهد. روشی که جواب داد و به میلیون‌ها انسان در سرتاسر جهان نشان داد در برابر بی‌عدالتی نباید سکوت کرد و «نباید منتظر ماند تا عدالت محقق شود». بلکه باید اقدامی عملی انجام داد؛ مخصوصا اگر کاری به‌ظاهر کوچک مثل نشستن روی صندلی یک اتوبوس باشد.